سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ویزه اندونیزیا

 

برادر من 18 نوامبر 2011 با پدرم عازم سفر تایلند شد که برادرم همونجا بمونه و درس بخونه اما برادرم دوست نداشت که بره تایلند, به مدت 1 هفته اونجا بودن و من هم که در پی رابط بودم که بتونم بیام استرالیا بیآورم انقدر پرس و جو کردم تا یه شخصی به نام محمد که در سیدنی زندگی میکرد پیدا کردم .با پدرم در موردش صحبت کردم شماره پدرم به این فرد دادم این اقا محمد که فهمید برادر من قسط ماندن در تایلند داره بارها به پدرم زنگ زد و در مورد سفر به استرالیا صحبت کرد, و هر طور شده بود پدرم را راضی کرد که برادرمو هم راهی استرالیا کنه من هم در پی گرفتن بیلیط اندونزی بودم اما تمام پروازها پر بود . به منزل امدم ,من مادرم مشکل راه رفتن داره گفت تو هم بخواهی بری تنها میشم .با پدرم صحبت کرد که بعد قرار شد برادرم عازم استرالیا بشه و بعد من برم این اقا محمد که رابط بود سنگ سینه دوستای خودش به سینه میزد که قاچاقچی هزینه کمتری از دوستاش بگیره. خالصه پدرم وقتی اندونیزی رسیدن قرار بود چند روز بعد حرکتشون بدن برن اما اینطور نشد 20 روز گذشت
پدرم همون روزی که پرواز تهران داشت شبش برادرمو با دوستاش از اون منطقه ای که بودن جابجا میکنند.

شنبه شبی عجیب بود توفان فلیپین لرزه به تنم انداخت به مخمد که سیدنی بود زنگ زدم اون نمیدونست که حرکت کردن.

صبح ساعت 6 به موبایل پدرم زنگ زد که لنج غرق شده

پدرم که ایران بود حیران و پریشان به دفتر هواپیمایی رفت و تونست بلیت اندنزی بگیره

خلاصه پدرم دوشنبه به اندونزی رسید و از اونجا به سمت شهر سروبایو رفت
به بیمارستان رفت پیش 34 نفری که هنگام غرق کشتی نجات پیدا کرده بودن
به پدرم گفتن که برادرم اولین شخصی بود که هنگام غرق کشتی به دریا پرید و از همون لحظه شروع کمک کردن به زنها و بچه ها بعد  3 ساعت گذشت
2 روز و 2شب کنار لنج بودن که این تعداد بچه هایی که کنار لنج بودن  یک جزیره ای میبینند و تصمیم میگرن که شنا کنان به سمت جزیره بروند حدود 7 نفر میشوند 6 پسر و 1 زن و ظهرحرکت به سمت جزیره  میکنند و بعد از جدا شدنشون از لنج 12 ساعت بعد یک کشتی زغال سنگی این 13 نفر باقی مانده نجات میده


اما بعد گذشت 1 سال هیچ خبری جز اینکه در اون چند ماهی که پدرم اندونزی برای پیدا کردن برادرم رفته بود در اطراف ساحل پریجی ماهیگیرا و مردم بومی اون منطقه گفتند که 6 نفر چند روز بعد غرق کشتی کنار ساحل امدند و نمیه جون بودن و آنها را  به یک درمانگاه انتقال دادن پدرم به اونجا سر میزنه و میگن این 6 نفر فرستادیم به بیمارستان شهر جمبر اونجا میرن میگن 3نفر بودن که فرستادیمشون به بیمارستان شهر سروبایو و پدرم به اونجا میرود که بهش میگن هیچیزی نبوده هیچکسو به اینجا نیاوردن.

هر کس این متن را میخواند فریب حرفهایی این قاچاقچیای بی پدر و مادر نخورید ارزش بدبخت کردن خودتون نداره و یه درد بزرگ بر دل خانوادهاتون.


این بود داستان اما ما هنوز امیدواریم هیچ چیز غیر ممکن نیست.
هرکسی که داستان منو میخونه اگه میتونه کمکی به من و خانوادم کنه ممنون میشم .

 xw7u@yahoo.com


ارسال شده در توسط پناهجویان ایرانی